![]() |
ندای اذانی که ناجی رزمنده شد
تمام توانم را به کار برده بودم و دیگر تاب و توانی نداشتم. همان لحظه از هوش رفتم. به هوش که آمدم حدس زدم ساعت چهار یا پنج بعد از ظهر است. نمی دانم چرا؟ ولی گویی کسی به من گفت: اذان بگو! شروع کردم به اذان گفتن با همه وجود و تا آنجا که نا داشتم فریاد زدم. |
![]() |
نبرد با زمین سخت و مسلح
چهار کیلومتر موانع وحشتناک، مثل بشکه های فوگاز، سیم خاردار تارعنکبوتی، سیم خاردار چادری و حلقوی، کانال آب، سنگرهای تی شکل و کمین دشمن که همه تیر تراش اجرا می کردند؛ سر راه نیروها بود و عبور را غیرممکن کرده بود. |
x □ - » |